یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۹ - 17:31 - همسفرمیلادعیدی -
خیلی از مسائل پیش چشم ماست ولی ما در جستجوی آن، دوردستها را مینگریم. به قول استاد همین مسئلهی جهان دیگر که برای عدهای دور از باور است ولی هر شب در این جهان با حواس ظاهری خود به خواب میرویم و در جهان دیگر با حواس دیگر خود بیدار میشویم ولی گاهی همچنان وجود جهانهای دیگر را انکارمیکنیم. بارها شنیده بودم که در روز قیامت انسانها حتی از نزدیکانشان نیز میگریزند، اما تااندازهای برایم غیرقابلباور مینمود و با خودم فکر میکردم، چطور امکان دارد که پدرومادر از فرزندی که از وجودشان و پوست و گوشت و استخوانشان است فرار کنند و در آن بُعد از زمان و مکان فقط به فکر خودشان باشند؟ و یا همسر و همچنین برادر و خواهر نسبی و ... تا اینکه سروکلهی این ویروس پیدا شد و عملاً این را به عینه مشاهده کردم که انسانها چطور از همدیگر فاصله گرفته و یا به قولی فرار میکنند.
البته ازنظر عقلانی حفظ فاصلهی اجتماعی از ضروریات است و من بههیچوجه در این دلنوشته آن را تکذیب نمیکنم اما حرف من وجود چیزهایی است که همگی برایمان غیرقابلباور است ولی وجود دارند. با خودم فکرمیکردم چرا باید به گریز انسانها از همدیگر اشاره شود؟ آیا مقصد ترساندن ماست که فکر کنیم چقدر تنها هستیم؟ و یا اشاره به این موضوع دارد که هیچ نفسی بار نفس دیگر را به دوش نمیکشد؟ خواندن این جمله برایم وادی سوم را تداعی میکند، وادی که با کلمه باید آغاز میشود، باید دانست هیچ موجودی بهاندازهی خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند.
درواقع مسئولیتپذیری و پذیرش اشتباه بعد از تفکر و امیدواری اولین چیزی است که در مسئلهی خودسازی راهگشای انسان است. با خودم فکر میکنم چه بارهایی که میبایست بر دوش میکشیدم اما برای تبرئهی خود و توجیه اشتباهات و حرکت نکردنم به دیگران واگذار کرده بودم و در عوض وقتم را برای تجسس و کنکاش در مورد اشتباهات ریزودرشت اطرافیان و قضاوت و صدور حکم برای آنها صرف کرده بودم. آنقدر در این مورد پیشروی کرده بودم که در مورد مسافرم کاسهی داغتر از آش شده بودم و مدام بیاختیاری در ادارهی نفسش را چماق میکردم و او را شماتت میکردم.
درواقع با اطمینان کامل اذعان میداشتم من از هرگونه خطا و اشتباه مبری هستم و نسبت به همهچیز آگاهی و دانایی دارم. غافل از اینکه اگر کسی واقعاً به دانایی برسد به خودش رجوع میکند و وقتش را صرف پاکسازی و پالایش نفس خودش مینماید، نه اینکه مدام سعی کند دیگران را تغییر دهد و برای زندگی و کارشان برنامه بچیند و من به همهکس فکر میکردم بهجز خویشتن خویش. راستش این وادی تکلیف ما را روشن میکند و به انسان میآموزد که با خودش روبهرو شود و مسئولیت کار وزندگی و مشکلاتش را بر عهده بگیرد تا مادامیکه انسان چشمش به دست دیگران و دلش به مساعدتشان خوش باشد برای رفع مشکل خود قدم از قدم برنمیدارد. هرچند که نمیتوان منکر یاری و مشورت و همفکری دیگران شویم اما درکل دیگر توقع بیجا نداریم و به قولی دستمان را روی زانوی خودمان میگذاریم و برمیخیزیم.
در کنگره به همسفر، آموزش رها کردن مسافر و پرداختن به خودش داده میشود، مسئلهای که در اوایل برای خیلی از همسفران غیرممکن و ناشدنی است، چراکه یک همسفر قبل از کنگره حالش را به حال مسافرش گره میزند و به عبارتی خودش وزندگیاش را به دست فراموشی میسپارد که این به دوش کشیدن بار سفر مسافر و مسئولیتهایش سبب میشود همسفر درمانده شود و هردو در اعماق تاریکی فروروند، درواقع مسافر فرصت مسئولیتپذیری پیدا نمیکند چراکه همیشه هستند کسانی که به او بیشتر و بیشتر از خودش فکرمیکنند و درواقع به شخص فرصت فکر کردن و مسئول بودن در مقابل اشتباهاتش را نمیدهند. درواقع یک شخص بایستی ابتدا خودش از تاریکی بیرون بیاید تا بتواند به فرد دیگر کمک کند به عبارتی هیچ نفسی بار نفس دیگر را بر دوش نمیکشد.
نویسنده: کمک راهنما همسفر سمیه لژیون ششم
نمایندگی: همسفران شهرری
ادامه مطالب در آرشیو مقالات